بسمه تعالی
هدف خلقت و نقش نماز در رسیدن به آن
عالم خلقت برای انسان، و انسان برای عبودیت و تقرب به خداوند آفریده شده است. اگر انسان به این هدف برسد، به مقصد نهایی اش رسیده و سعادتمند می شود و اگر از مسیر منحرف گردد، سر از اسفل السافلین در آورده و از سعادت باز می ماند.
اکثر مردم، به واسطه انس با عالم مادی و بدن خاکی، فریفته دنیا و مشغول به آن شده و در خطر ورود به سیر قهقرا و خروج از انسانیت به سر می برند. این افراد از هدف خلقت خود باز مانده و اگر زندگی خود را با همین غفلت به اتمام برسانند، حسابشان با کرام الکاتبین است.
یکی از مصادیق بارز عبادت، نماز است. اگر شخص با نماز انس یابد، و حقیقت آن را در یابد و آن را با شرایطش به جا آورد، کم کم از عالم ماده فاصله گرفته و به عالم ملکوت متصل می شود. راه خویش را یافته و به حقیقت خلقت خود دست می یابد و در نهایت سعادتمند می شود.
کلید واژه: هدف خلقت، نماز، شناخت خود، سعادتمندی، رفع موانع
«بنی الاسلام علی خمس: الصلاة و...»[1] نماز در اسلام به عنوان ستون دین معرفی شده است[2] و نقش قابل توجهی در دین اسلام به آن اختصاص داده شده است. انسان به عنوان موجودی که قابلیت های بالقوه ای دارد و در این دنیا باید با عبودیت آنها را به فعلیت تبدیل کند، گل سر سبد نظام هستی است.
انسان به دنبال حیات ابدی است. لذا با استناد به آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُم»[3] می بایست دعوت خداوند و پیامبرش را اجابت نماید. و نماز یکی از اموری است که دستور به اجابت آن داده شده است و به انسان حیات طیبه می بخشد.
در این مسیر، رهزن هایی هم وجود دارند، شیطان و گناه و حب دنیا؛ به عنوان رهزن های این مسیر نقش ایفا می کنند. و انسان به دنبال این است که اولا این رهزن ها را از خود دور کند و اگر خدای ناخواسته با ترک نماز و ابتلاء به گناه از مسیر قرب الهی دور شده، با توسل جستن به عبادات، در این مسیر قرار گرفته و این موانع را کنار بزند.
این تحقیق، تحقیقی کتابخانه ای است. و منابع عمده آن، قرآن کریم و منابع روایی و تفسیری است.
اصل این کلمه انسیان بوده است، زیرا اعراب اکثرا مصغّر آن را به صورت انیسیان آوردهاند. در اصل این کلمه، یا از ریشه انس بر وزن فعلیان بوده است که الف آن، فاء فاعل است، و یا از ریشه نسیان، بر وزن افعلان بوده است. حتى گویند به این علت این موجود را انسان نامیدهاند که پیمان خود را فراموش کرده است. استعمال این لغت در قرآن، هر گاه مفرد آن منظور بوده است، لفظ انسان و هرگاه جمع آن منظور بوده است، لفظ ناس به کار رفته است.[4]
و در عرفان، انسان، به موجود سخنگوی میرنده معنی شده است.[5] متکلمان معتقدند که انسان همین صورت محسوسی است که مخصوص به هر یک از افراد است. اشعرى گوید: انسان همین مجموعه صورى داراى اجزاء است. اما در اصطلاح فلاسفه، انسان، حیوان ناطق است. و داراى دو قسمت پنهان و آشکار است. قسمت آشکارش جسم، و قسمت پنهانش، قواى روحى اوست. [6]
از نظر قرآن، انسان موجودى است مختار، برگزیده از طرف خداوند، خلیفه و جانشین او در زمین، نیمه ملکوتى و نیمه مادّى، داراى فطرتى خداآشنا، آزاد، مستقلّ، امانتدار خدا و مسؤول خویشتن و جهان، مسلط برطبیعت و زمین وآسمان، ملهم به خیر و شر، وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مىشود و به سوى قوّت و کمال سیر مىکند، جز با یاد خداوند آرام نمىگیرد. ظرفیت علمى و عملىاش بسیار بالایی دارد. از شرافت و کرامتى ذاتى برخوردار است، احیاناً انگیزههایش هیچ گونه رنگ مادّى و طبیعى ندارد، حق بهرهگیرى مشروع از نعمتهاى خدا به او داده شده است، و در برابر خداى خودش وظیفه دار است.[7]
اما همین انسان گاه از مسیر خود منحرف شده، و در مسیر حیوانیت قرار گرفته و از حیوان هم پست تر می شود.[8] و در نهایت سر از دوزخ در می آورد.[9]
هَدَفَ که جمعش أَهْدَاف است در لغت در معانی «هر جایگاه بلندى از ساختمان یا تپه یا کوه، نشانه و هدف تیراندازى، نهایت و مقصد، مرد تنومند، آنکه خوابش سنگین باشد، مرد سنگین وزن که در او خیرى نباشد» استعمال شده است.[10]
ملاصدرا گفته است: غایت را به معنای هدف گرفته و گفته است: «غایت از نظر مفهوم فلسفى عبارت از چیزى است که «لاجله یکون الشئ» و هر گاه آثار و نتایج مترتب بر فعلى باعث صدور فعل از فاعل گردد آن آثار و نتایج را غرض و علت غایى آن فعل نامند.»[11]
در اصطلاح ذوقى، هدف، بر مقصود و منظور و آنچه مطلوب بالذات است، اطلاق شده است. در سلوک گفته شده: هر که سلوک خواهد کرد او را معرفت چهار چیز ضرورى است، یکى معرفت مقصد و یکى معرفت رونده به مقصد و یکى معرفت راه به مقصد و یکى معرفت شیخ و هادى که پیشواست، بىمعرفت این چهار چیز سلوک میسر نشود و مقصد و مقصود سالکان کمال خود است.[12]
در نهایت، هدف همان مقصد و نتیجه ای است که انسان در همه کارها به دنبال رسیدن به آن می باشد.
عبودیت از ریشه عبد، ضد حریت، در لغت به معنای خضوع و ذلیل بودن[13] و در اصطلاح بر برده اطلاق شده است. [14] به کسی که مسیر بندگی را پیش گیرد متعبد گویند[15] و به خود عبودیت کردن تعبد اطلاق می شود.[16]
در اصطلاح عرفان، عبودیت بر بندگى کردن اطلاق شده است. عبودیت خروج از اختیار است از جهت موافقت امر و اراده حق تعالى، و نهایت عبودیت، حریت است. [17]
[1] کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، اصول کافى، ج 2، ص 18.
[2] شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج4، ص 27
[3] سوره انفال، آیه 24.
[4] جمیل صلیبا- منوچهر صانعى دره بیدى، فرهنگ فلسفى، ج 1، ص 170.
[5] سید جعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 316.
[6] جمیل صلیبا- منوچهر صانعى دره بیدى، فرهنگ فلسفى، ج 1، ص 170.
[7] الهامىنیا- محمدى، تعلیم و تربیت در اسلام (ج1)، ص: 47
[8] سوره اعراف (7)، آیه 179
[9] سوره نساء (4) آیه 169
[10] بستانى،فوادافرام،فرهنگ ابجدى، ص 952.
[11] سید جعفر سجادى، فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا، ج 1، ص 369.
[12] سید جعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج 3، ص 2177.
[13] جوهرى،اسماعیلبنحماد، الصحاح، ج2، ص 503.
[14] سید جعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص 1237.
[15] همان، ج3، ص 1683.
[16] همان، جلد 1، ص 543.
[17] همان، 1238